شیوه های مقابله با تهاجم فرهنگی:
رویارویی با فرهنگ مهاجم، راه کارهای استوار و مطمئنی را می طلبد که در ذیل به بیان برخی از آنها می پردازیم:1- بازیابی هویت
هویت جویی، از اصلی ترین و مهمترین نیازهای نسل جوان است و بازیابی هویت در حقیقت، بازشناسی نقشی است که این نسل بر عهده دارد. جوانان، باید برای پرسش های اساسی زیر، پاسخ های روشن و مستدلی بیابند:2- در هویت فرهنگی
شناخت یک فرهنگ، در حقیقت معرفت به ویژگی ها، مشاهیر، ارزش ها و برتری های آن فرهنگ نسبت به سایر فرهنگ هاست. نسل جوان، باید به امتیازات فرهنگ اسلامی و ملی خویش، آشنا باشد تا در مقابله با فرهنگ های بیگانه، از اعتماد به نفس بالایی برخوردار باشد. تاریخ تحلیلی «فرهنگ خودی» و «مطالعات تطبیقی فرهنگ های معاصر» و به ویژه بررسی «مهیت انقلاب اسلامی» و تاثیری که انقلاب بر معادلات سیاسی و اجتماعی جهان معاصر داشته است، جوانان را در برابر نفوذ فرهنگ بیگانه، مقاوم می کند. و این امر با بازگشت به فرهنگ خودی، امکانپذیر خواهد بود.3- غرب شناسی زمینه غرب ستیزی
برای مقابله با هر پدیده ای، ابتدا باید شناخت دقیقی از آن حاصل نمود. تا بتوان ساز و کارهای لازم را مهیا کرد. غرب شناسی به مفهوم شناخت ماهیت، عملکرد، باطن و جوهر حقیقی این فرهنگ است. جوانان، چون غالباً «ظاهرگرا» هستند به «باطن و درون» چندان معطوف نیستند. شناخت عمیق و مستدل فرهنگ غرب، به معنای این است که آنها بتوانند از ظاهر فریبنده آن، پرده برگیرند و به درون آن راه یابند، تمدن مغرب زمین، از درون به شدت احساس تزلزل، روزمرگی و تهی شدن می کند. زیرا قادر نیست به نسل جوان خویش، معنا و مفهومی برای زیستن ببخشد و فلسفه ارضاءکننده ای برای زندگی آنان، تبیین نماید. و به گفته نیچه «کسی که نداند برای «چه» زندگی می کند، قادر نخواهد بود با هر «چگونه» ای بسازد.»نوشتهای که اکنون پیش روی شماست، گلی است از بوستان «بیست گفتار» استاد مطهری که با بیانی ساده رابطهی میان نیازهای آدمی؛ روزی دادن خداوند و کار و تلاش را مشخص نموده است. در این چند خط شما خواهید دید که آن حرف بزرگترها! که میگویند «آنکه دندان دهد، نان دهد» درست است، اما... بله اما دارد! ... ببینید:
اینکه گفته شده" هر آن کس که دندان دهد نان دهد "نباید گفت حرف غلطی است. نه، حرف درستی است، اما نه به این معنی که دندان داشتن کافی است که نان پخته و آماده بر سر سفره انسان سبز شود، بلکه به این معنا که در دستگاه خلقت بین نان و دندان رابطه است.
اگر نان نبود دندان نبود و اگر دندان و صاحب دندان نبود نان نبود. بین روزی و روزیخور و وسایل تحصیل روزی و وسایل خوردن و هضم و جذب روزی و وسایل هدایت و راهنمایی به روزی، در متن خلقت ارتباط است.
آن کس که انسان را در طبیعت آفریده، و به او دندان داده:
1- نان، یا همان مواد قابل استفاده را هم در طبیعت آفریده.
2- فکر و اندیشه و نیروی عمل و تحصیل و حس انجام وظیفه را هم آفریده است.
پس لازمه اینکه خدا ، هم نان داده و هم دندان یا همان لازمه رزاقیت خدا، این نیست که کار و کوشش و فعالیت و عمل و کسب و کار لازم نیست ، به کار انداختن اندیشه برای پیدا کردن راه بهتر تحصیل روزی لازم نیست ، دفاع از حقوق لازم نیست ، زیرا نان و دندان و نیروی کسب و کار و قوه فکری و دماغی و وظیفه و تکلیف عقلی و دینی برای تحصیل روزی همه جزء یک دستگاهاند ، همه اینها توأماً مظهر رزاقیت خداوندند.
پس بر ما لازم است که بعد از آنکه رابطه روزی و روزیخور را دانستیم، و دانستیم که وسایلی برای رسیدن روزی به روزیخور آفریده شده و تکلیفی هم برای تحصیل آن متوجه ما هست، کوشش کنیم ببینیم بهترین و سالمترین راه برای رسیدن به روزی چیست، و قوای خود را در آن راه به کار بیندازیم و به خداوند که خالق این راه است توکل کنیم.
ای وحی محض ، الهام تمام ، ای خود حقیقت :
زمستان است ولی ماه به بار نشستن شکوفه های کال درخت نیاز ،
دیروز آسمان به خاطر دخترکی معصوم که رویاهای عاشقانه اش برای
همیشه میان شدت اعتماد به مسافری رهگذر جاماند، نقل های سپید
برسرمان ریخت تادخترک یکبار هم که شده بخش کو چکی از آرزوهایش
را گل داده ببیند . آن وقت ها می گفتند که او در باران آمد و من از آن
تا به حال انتظارت را میکشیدم بی آنکه بدانم گم شده ام کیست ....؟؟
می دانم قرار نبود که بیایی . و هیچ گاه به خاطر دل من نیامدی ........
چه زیباست کسیکه قرار نیست بیاید . راستی آن چیزی که سالها پیش
بردی حالا کجاست ؟! اینگونه نگاهم نکن دلم* را می گویم.چه حکمتی
است که من بیشتر غروبها دلتنگ تو می شوم نه فکر کنی که خورشید
نه خورشید شب ها میرود و گل های آفتاب گردان را به حال خودشان
رها می کند امّا جالب است که تو مهتاب هم نیستی که روزها بروی. در
حققیقت تو هیچ وقت نمیروی که قرار باشد بیایی .اوّلین باری که رفتی
هنوز این معما را نمی دانستم امّا آن وقت که با لحن فریادی ات مانع
چکیدن اوّلین تگرگ اشکم شدی فهمیدم رفتن نوعی ماندن است و تو ..
رفتی که بمانی آنقدر ماندی و از آن سوی دور دستها برایم خواندی که:
من با تو و بی تو برای تو
شهادت امام جعفر صادق بر عموم شیعیان جهان تسلیت باد .
امام درخاطره ای از زمان تبعید امام موسی کاظم(علیه السلام) به شام بدستور هشام می فرمایند :
یک روز همراه پدرم از خانه هشام بیرون آمدیم. به میدان شهر رسیدیم و دیدیم جمعیت بسیارى گردآمده اند. پدرم پرسید: اینها کیستند؟
گفتند: کشیش هاى مسیحى هستند که هرسال درچنین روزى اینجا اجتماع مى کنند وبا هم به زیارت راهب بزرگ که معبد او بالاى این کوه قرار دارد، مى روند و سوالات خود را مى پرسند.
پدرم سرخود را با پارچه اى پوشاند تا کسى او را نشناسد و نزد آن ها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روى چشمانش افتاده بود . با حریرى زرد ابروان خود را به پیشانى بست و چشمانش را مانند مار افعى به حرکت در آورد.
هشام جاسوسى فرستاده بود تا جریان ملاقات پدرم با راهب را گزارش کند. راهب به حاضران نگاه کرد و پدرم را دید و این گفتگو بین آن دو روى داد :
راهب : تو از ما هستى یا از امت مرحومه (اسلام) ؟!
امام باقر(علیه السلام) : از امت مرحومه (مورد رحمت خدا).
راهب: از علماى اسلام هستى یا از بى سوادهاى آنان؟!
امام: از بى سوادهاى آن ها نیستم.
راهب: آیا من سوال کنم یا تو؟
امام: تو.
راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردى از امت محمد (صلّی الله علیه وآله) این جرأت را دارد که به من مى گوید: تو بپرس.
راهب 5 سوال کرد و امام یک به یک پاسخ داد.
1 ـ به من بگو آن ساعتى که نه از شب است, نه از روز چه ساعتى است؟
2 ـ اگر نه از روز و نه شب است پس چیست؟
امام (علیه السلام) : بین طلوع فجر و طلوع خورشید (بین اول وقت نماز صبح و اول طلوع خورشید) است. وآن ازساعت هاى بهشت است که بیماران در آن شفا مى یابند. دردها آرام مى گیرند و...
3 ـ این که مى گویند: اهل بهشت مى خورند و میآشامند ولى مدفوع وادرار ندارند, آیا نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند طفل در رحم مادرش.
4 ـ مى گویند در بهشت ازمیوه ها و غذاها مى خورند ولى چیزى کم نمى شود, نظیرى در دنیا دارد؟
امام: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از شعله آن روشن کنند از نور او چیزى کم نمى شود.
5 ـ به من بگوآن دو برادرچه کسى بودند که دریک ساعت دو قلواز مادر متولد شدند ودریک لحظه مردن د, یکى پنجاه سال ودیگرى 150 سال عمر کرد.
امام: عزیز و عزیر بودند که در یک ساعت به دنیا آمدند و سى سال باهم بودند. خداوند جان عزیز را گرفت و او صد سال جزو مردگان بود, بعد او را زنده کرد و بیست سال دیگر با برادرش زندگى کرد.
پس هردو دریک ساعت مردند.
در این هنگام راهب از جاى برخاست و گفت : شخصى داناتر ازمن را آورده اید تا مرا رسوا کنید. به خدا تا این مرد درشام هست , با شما سخن نخواهم گفت. هرچه مى خواهید از او بپرسید.
مى گویند: وقتى شب شد آن راهب نزد امام آمد و مسلمان شد.
وقتى این خبر عجیب به هشام رسید و خبرمناظره در بین مردم شام پخش شد بلا فاصله جایزه اى براى حضرت فرستاد و او را راهى مدینه کرد وافرادى را نیز پیشاپیش فرستاد که اعلام کنند : کسى با دو پسر ابوتراب باقر و جعفر (علیهم السلام)تماس نگیرد که جادوگر هستند.
من آن ها را به شام طلبیدم. آن ها به آیین مسیح متمایل شدند . هرکس چیزى به آنها بفروشد, یا به آن ها سلام کند, خونش هدر است.